عهد کردم که دگر دل به کسی نسپارم به تمنّای نگاهش هوسی نســپارم عهد کردم که اگر راه دلم تنگ شود هرگز این جاده به هر بوالهوسی نسپارم با خودم حرف زدم دست به دامان نشوم و گل یاس دلم را به خسی نســـپارم اگر از غربت این ثانیه ها خسته شدم عزّت نفس خودم بر نفسی نســـپارم اگر اینجا شده ام بی کس و بی یار و غریب باشد امید که دل بر جرسی نســپارم من که از عزلت و تنهایی خود دل تنگم باده ی وصل به هر دادرسی نســپارم گرچه از روز و شب پوچ خودم دلگیرم عهد کردم به کسی راز بسی نســپارم خانه بر دوشم و بی کس، ولی ای بی خبران گوهر خویش به هر ملتمسی نســپارم عهد کردم پر و بالی به کسی نگشایم بلبل سوخــته را بر قفسـی نســپارم ساده در خلوت این ثانیه ها چون مهتاب نور خود را به خیال عــبثی نســپارم عهد کردم به ســراغ صنمی من نروم شاخه های نگهم بر هوسـی نــسپارم خسته از بی تبّّّّّّّّ و تابی و مکـّّـرر بودن عهد کردم نظری بر مگـسی نســپارم
همه چی زیرِ سرِ سکوتِ اینجوری مظلوم نگاش نکنا! آب ندیده،وگرنه شناگرِ ماهـِـریه کُـلی حرف داره گِـــلایه عشـــق تـــــنـفر آرزو حســرت همه و همه تو ش پیدا میشه.... اینقد خامـوش و بی صـدا میمونه که راز دلـش برمـَلا نشه دردِ تنهایی کشیدی؟ مسبب این تنهاییَـم سکوتِ . . . حرف نزدن عشق در سکوتشان بود سکوت را دوست داشتند نشکستند میدانستن سکوتشان حرف زیاد دارد .... بازهم نشکستنش سکوت کردن سکوت سکوت سکوت حرفی نمونده عشقشون تموم شد؟ سکوتشون خاموش شد هیاهو و شوقی نداشت سرد شدن سکوتو اینبار جدایی معنا کردن سکوت کردن در پیِ راهی برای شکستن سکوت بالاخره شکستش با کلمه بی رحمِ خداحافظ............. حتی خودشونم سکوتشونو نفهمیدن سکوت دردِ فاصِـلَست بشکن بشکن این حصارو سکوتت عذابم میده برای خدا با من حرف بزن
بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتنم همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم شدم آن عاشق دیوانه که بودم در نهانخانه ی جانم گل یاد تو درخشید باغ صد خاطره خندید عطر صد خاطره پیچید یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم پر گشودیم و در آن خلوت دل خواسته گشتیم ساعتی بر لب آن جوی نشستیم تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت من همه محو تماشای نگاهت آسمان صاف و شب آرام بخت خندان و زمان رام خوشه ی ماه فروریخته در آب شاخه ها دست برآورده به مهتاب شب و صحرا و گل و سنگ همه دلداده به آواز شباهنگ یادم آید تو به من گفتی" از این عشق حذر کن لحظه ای چند بر این آب نظر کن آب آیینه عشق گذران است تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است باش فردا که دلت با دگران است تا فراموش کنی چندی از این شهر سفر کن" با تو گفتم حذر از عشق ندانم سفر از پیش تو هرگز نتوانم،نتوانم روز اول که دل من به تمنای تو پر زد چون کبوتر لب بام تو نشستم تو به من سنگ زدی من نه رمیدم نه گسستم باز گفتم که تو صیادی و من آهوی دشتم تا به دام تو درافتم همه جا گشتم و گشتم حذر از عشق ندانم،نتوانم! مرغ شب ناله ی تلخی زد و بگریخت... اشک در چشم تو لرزید ماه بر عشق تو خندید یادم آید ک دگر از تو جوابی نشنیدم پای در دامن اندوه کشیدم نگسستم،نرمیدم رفت در ظلمت غم آن شب و شبهای دگر هم نگرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم نکنی دگر از آن کوچه گذر هم بی تو اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم
اشکی از شاخه فرو ریخت
فرقی نمی کنه ! گاهی وقتا ، هیچی با هیچی فرقی نمی کنه ! شب باشه ، یا روز ! زمستون باشه ، یا تابستون ! ضبط مسخره ات یساری بخونه یا گروه پینگ فولاید ! پرده پنجره کشیده باشه یا نباشه ! سیگار بکشی ، یا نکشی ! دوستانت پیشت باشن ، یا نباشن ! جواب سلام صاحب خونه رو با لبخند بدی ، یا بی لبخند ! اجلاسیه سازمان ملل راه حلی برای آتش بس در افغانستان پیدا کرده باشه ، یا نه ! تو رسانه ها و مطبوعات دیگران رو بکوبی ، یا نکوبی ! هر چه زور بزنی یادت بیاد ، یا یادت نیاد ! آره ! فرقی نمی کنه ! گاهی وقتا ، هیچی با هیچی فرقی نمی کنه ! خواب باشی ، یا خواب نباشی !! پولت از پارو بالا بره ، یا پاروت از پول ! عاشق باشی یا کیف قاپ ! آواز بخونی ، یا گریه کنی ! عمود ایستاده باشی ، یا افقی ُ وارفته ! تلفن یه زنگ بزنه ، یا پنج زنگ ! گوشی رو برداری ، یا برنداری ! اصلا زنده باشی ، یا مـرده ! آره ! فرقی نمی کنه ! گاهی وقتا ، هیچی با هیچی فرقی نمی کنه ! حالا یا هرگز ! آره ! فرقی نمی کنه ! گاهی وقتا ، هیچی با هیچی فرقی نمی کنه ! در که بسته شد ، دیگه فرقی نداره فاصله ات با من صد متره ، یا صد قرن ! وقتی نمی بینمت ، چشمام باشن ، یا نباشن ! وقتی نیستی دیگه ، برام هیچی با هیچی فرقی نمی کنه !آره ! اینجوریه که اون جوری می شه ! مگه نه؟
"چقدر کوچک شده ای. چقدر کم قیمت. حرف هایت را ارزان بر زبان می آوری. محبتت را مفت حراج کرده ای. لطافتت را بر باد داده ای. دلت که دیگر گفتنی نیست ... قرانی برایت ارزش ندارد... " داشت می گفت و می گفت ... می گفت و من ریز ریز اشک می ریختم "هان! اشک بریز! شاید کمی شوری دریای قلابی دلت را دریایی کند. شاید کمی آب کویر دلت را آباد کند. شاید اگر سوز اشکت روی دلت بچکد دلت بسوزد برای ارزانیت. شاید اگر تیزی قطره اش بکشد روی دلت پاره پاره اش کند. " هنوز اشک می ریختم ولی صدایم بلند شده بود. با این حال؛ میان آن همه اشک و کمبود؛ نبودنت قحطی زده بود بر دلم... گر بودی شاید مجبور نبودم آن همه حرف را یک تنه به دوش بکشم و نفس نفس بزنم از سنگینی اش. شاید اگر بودی شانه هایت کمی سوز دلم را با خود می برد. شاید اگر کنارم نشسته بودی سرم را روی زانوهایم نمی گذاشتم که از سختیشان پیشانیم سرخ شود و دردی دیگر شود بر جانم... شاید اگر بودی؛ سرم روی شانه ات کج بود و دستانم را در دستانت می فشردی. او هنوز می گفت. من هنوز گریه می کردم. هنوز همه چیز تار بود. هنوز دلم چیزهایی کم داشت. هنوز دلم قحطی زده بود. و تو هنوز هم نیامده بودی ....!
آشفته و بی قـــــرارمان کردی عشق صد پرسش بی جــواب دارم بی تو تو اگر باز کنی پنجره ای سوی دلت ؛ حکایت عشق من به تو ، حکایت عشق آسمان به زمین است اما گاهی دل آسمان میگیرد و برای زمینش دلی سیر میبارد …
صد حرف و حدیث بارمان کردی عشق
فرجام تمام عاشـــــقان معلوم است
بیهوده امــــــیدوارمان کردی عشق
اوضـــــاع دل خـــــراب دارم بی تو
ای عشق بیا و بر شب سینه بتاب
یعنی غــم بی حساب دارم بی تو
می توان گفت که من چلچله ی لال توام ؛
مثل یک پوپک سرمازده در بارش برف ؛
سخت محتاج به گرمای پرو بال توام ...
گرچه از هم دورند و به هم نمیرسند،
یادته برات نوشتم اگه عاشقم نباشی ، الهی بمیری
اگه دوسم نداشته باشی ، غیر من کسی رو داشته باشی ، الهی بمیری
بعدش برات نوشتم،همه رو دروغ نوشتم ، خودم بمیرم
اگه تو یه روز خواسته باشی که من دوست نداشته باشی ، خودم بمیرم
برات بمیرم
برات بمیرم
نبینی قهر خدا رو ، بدی های روزگارو
الهی نبینی الهی نبینی
وقتی تو چشمات زل می زنم
با غم نگات فال می زنم
وقتی می بینم دوسم داری ، از ته دل داد می زنم
.......................................................................................................
تو را می خواهم و تو را می خوانم ای یار
دنیا را تا به کجا می خواهی من که تو را دنیا دنیااااا می خواهمت
بی من بودن گر بهونه ی لبخند توست می روم و لبخندهایت را با رفتنم هدیه میدهم
تا دنیا دنیاس بخند و شاد باش ...
شانه هایم دلتنگ اشکهایت ، آغوشم دلتنگ گرمای تنت لبهایم دلتگ بوسه هایت
می بینی چه زیبا می سوزم از دلتنگی های ساده
دنیا چرخید و چرخید ولی منه دیوانه از عشقت هر شب آتش به دل دیوانه می زنم...
ساده می گویم دوستت دارم...
خواهی بمان ، خواهی برو ... دوستت دارم ...
................................................................................................
گفتی به من با من بمان ، ماندم
گفتی غیر من آغوشتو واسه کسی باز نکن
گفتی شانه هایت را غیر من تقدیم کسی نکن
آرزویت من باشم جز من کسی تو قلبت نباشه
حالا...
نیستی ببینی که من ماندم و تو رفتی
نیستی ببینی که آغوشم دلتنگیاتو به آغوش کشیده
نیستی ببینی شانه هایم غم نبودنتو به دوش کشیده
نیستی ببینی آرزویت نه حسرتت مرا به آتش می کشد
...................................................................
من در تنهایی خود وفایم را ساختم ، تو در آغوش دیگری بی وفایی را
من چشمانم را در اشکهای بی تو بودن ها حبس کردم ، تو چشمانت دیگری را پر از هوس کرد
من دلم را مملو از حسرت کردم ، تو دلت را پر از هوس
من سوختم در نبودتت ، تو زندگی ساختی با دیگری
گر عدالت سوختنم را بر زندگیت سبب دانست
من با عشق برایت خواهم سوخت...
..............................................................
.: Weblog Themes By Pichak :.