خیانت تلخ ترین قسمت یک زندگی عاشقانه است جایی که با قلبی شکسته و وحشتناکترین دردها متوجه میشی که با تمام وجودت، زیباترین داشته ات “عشق” رو به بی لیاقت ترین شخص دادی !!!
ایـد بـه بعـضیـا گفـت
این جمـله ی " دوستـت دارم " ،
سـلام و احـوالپـرسی نیـست کـه بـه هـر کـی میـرسـی میـگی !
سنـگین باش یکـم
اهی دلت بهانه هایی می گیرد که خودت انگشت به دهان می مانی...
گاهی دلتنگی هایی داری که فقط باید فریادشان بزنی اما سکوت می کنی ...
گاهی پشیمانی از کرده و ناکرده ات...
گاهی دلت نمی خواهد دیروز را به یاد بیاوری انگیزه ای برای فردا نداری و حال هم که...
گاهی فقط دلت میخواهد زانو هایت را تنگ در آغوش بگیری و گوشه ای گوشه ترین گوشه ای...! که می شناسی بنشینی و"فقط" نگاه کنی...
گاهی چقدر دلت برای یک خیال
همه چی بین من و عشقم تموم شد
مدتها بود سر یه دو راهی سخت بودم
یه طرف عشق
یه طرف پسرم
و امروز
با عشقم خداحافظی کردم
واسه همیشه
و حالا موندم
با دنیایی سرد بدون عشق
به عشقم به دروغ گفتم دوسش ندارم تا بتونه راحت فراموشم کنه
به دروغ گفتم
همش یه بازی بود
برای پر کردن عقده محبتم
و اون رفت
برای همیشه
سیب دلم …
لک زده است
برای عطر دستانت !
گمم نکن !!
قول ..
که گوشه ی حافظه ات ..
آرام بنشینم !
بگذار بمانم!..
آرام گوشه حافظه ات فقط…
یـهـوده تـلاش نـمـیـکـنـم
دیـگـر هـیـچ تـویـے بـا مـن ، مـا نـمـے شـود ...
تـو را ، مـن "تــو" کـردم ،
در هـمـیـن چـنـد خـط عـاشـقـانــہ ؛
و گـرنــہ تـو هـمـان ، "او" ی ِ دیـروزے
فریاد و های و هوت تحمل نمی شود
باشد...چرا سکوت تحمل نمی شود؟!
حتی نگاه و زمزمه در خلوت خودت
حتی همین قنوت تحمل نمی شود
بر این صدا و حنجره مانند پنجره
جز تار عنکبوت تحمل نمی شود
در ازدحام این همه فریاد و عربده
آوای یک فلوت تحمل نمی شود
در خاک بی ترحمتان ای کویریان
یک سایه بلوط تحمل نمی شود
در شوره زار نقشه جغرافی شما
غیر از کویر لوت تحمل نمی شود
گیرم که از بهشت شما رانده گشته ایم
آخر چرا هبوط تحمل نمی شود؟!
ما را به حال خود بگذارید و بگذرید
وقتی صدا...سکوت تحمل نمی شود
ه گفـته با من عاشق همیشه بسـتیزی؟
مگــــــر تـو دخـتــر ایـل و تبــــار چنگــیزی؟
شراب و شهـد و شکر محض دیگران امــــا
به ظرف سینه ی من زهر اخم مـی ریزی!
چه بی ملاحـظه گفتی در آخــرین پاسخ :
برای عشــق بزرگــم حقـــــیر و ناچـــیزی
مقــــابل همــه فصــل بهــــــار و گل ریزان
به من که می رسـد انگـار فصـــل پایـیزی
برای بنــد محبـــت میـانمــــــان هــــر روز
شبـیه چـاقــوی زنجـــــان بـرنـده و تیــزی
به اعتقـاد من اینگــونه از محـــالات است
بیـــایی و به هـــوای دلــــم در آمـیـــزی !
بیـهـوده تـلاش نـمـیـکـنـم دیـگـر هـیـچ تـویـے بـا مـن ، مـا نـمـے شـود ... تـو را ، مـن "تــو" کـردم ،
در هـمـیـن چـنـد خـط عـاشـقـانــہ ؛ و گـرنــہ تـو هـمـان ، "او" ی ِ دیـروزے
دردماندن بی حضورم کرده است
ازنمازعشق دورم کرده است
زخم نقشی میکندبرگونه ام
سایه ی دستی که کورم کرده است
لحظه هارامیشماردفرصتم
هم نشینی باغرورم کرده اس
کورسوی چشم هایش ازغروب
گوشه ای زنده به گورم کرده است
ازهمین امشب مرامجنون بخوان
خنده ات ازنومرورم کرده است
.: Weblog Themes By Pichak :.