وقتی نیست نباید اشک بریزی
نباید بذاری بغض هایت بترکد
باید آنها را جمع کنی
تا کوه شود
تاسخت شود
همین ها تورا میسازد
سنگت می کند
درست مثل خودش
باید یادت باشد
حالا که نیست
اشک هایت را ندهی هر کسی پاک کنه
آخه هر کسی لیاقت اشک های تورو نداره
کاش می شد اشک را تهدید کرد
مدت لبخند را تمدید کرد
کاش میشد در میون لحضه ها
لحضه ی دیدار را نزدیک کرد
دوستان عزیز
لطفا بقیه صفحات را هم نگاه کنید
گویند معشوق تو زشت است وسیاه
گرزشت وسیاه است مرا چیست گناه
من عاشقم و دلم گشته تباه
عاشق نبود ز معشوق آگاه...
این کوزه چون من عاشق زاری بوده است
در بند سر زلفت نگاری بوده است
این دست که بر گردن او میبینی
دست کسی است که بر گردن یاری بوده است
به گورم بنویسید
زندگی را دوست داشت
ولی انرا نشناخت
مهربان بود ......ولی مهر نورزید
طبیعت را دوست داشت
ولی از ان لذت نبرد
درآبگیر قلبش جنب و جوش بود
ولی کس بدان راه نیافت
در زندگی احساس تنهایی نمود
ولی هرگز دل به کس نداد
ودر خلاصه بنویسید:((زنده بودن را
برای زندگی دوست داشت))
نه زندگی را برای زندگی
بایه دسته گل اومده بود به دیدنم
بایه نگاه مهربون
همون نگاهی که سالها انتظارش را داشتم
وازم دریغ می کرد
گریه کرد
گفت دلش برایم تنگ شده
می خواستم اشکاشو پاک کنم ولی نمیتونستم
فقط نگاهش کردم
اون رفت
ولی سنگ قبرم خیس خیس بود...
مینویسم خاطرات قصه ی افسانه را
مینویسم خاطرات یکنفر دیوانه را
مینویسم نامه ای از بی نوایی
ببندم بر پر مرغ هوایی
ببر مرغک به دست دلبرم ده
بگو صدداد و بیداد از جدایی
.: Weblog Themes By Pichak :.