دانلود آهنگ جدید

خدایا ببخش... - عشق؟؟؟مگه داریم!!!!
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

زندگی یک چمدان است که می آوریَش

بار و بندیل سبک می کنی و می بَریَش


خودکشی، مرگ قشنگی که به آن دل بستم

دست کم هر دو سه شب سیر به فکرش هستم


گاه و بیگاه پُر از پنجره های خطرم

به سَرم می زند این مرتبه حتما بپرم


گاه و بیگاه شقیقه ست و تفنگی که منم

قرص ماهی که تو باشی و پلنگی که منم


چمدان دست تو و ترس به چشمان من است

این غم انگیزترین حالت غمگین شدن است


قبل رفتن دو سه خط فحش بده ، داد بکش

هی تکانم بده ، نفرین کن و فریاد بکش


قبل رفتن بگذار از تهِ دل آه شوم

طوری از ریشه بکِش اَره که کوتاه شوم


مثل سیگار، خطرناک ترین دودم باش

شعله آغوش کنم حضرتِ نَمرودم باش


مثل سیگار بگیرانم و خاکستر کن

هر چه با من همه کردند از آن بدتر کن


مثل سیگار تمامم کن و ترکم کن باز

مثل سیگار تمامم کن و دورم انداز


من خرابم بنشین، زحمت آوار نکِش

نفَست باز گرفت، این همه سیگار نکِش


آن به هر لحظه ی تب دارِ تو پیوند منم

آنقَدَر داغ به جانم که دماوند منم


توله گرگی که در اندیشه ی شریانِ منی

کاسه خونی جگری سوخته مهمانِ منی


چَشم بادام، دهان پسته، زبان شیر و شکر

جامِ معجونِ مجسم شده این گرگ پدر


تا مرا می نگرد قافیه را می بازم

بازی منتهی العافیه را می بازم


سیبِ سیب است تَن انگیزه ی هر آه منم

رطبِ عرشِ نخیل او ، قدِ کوتاه منم


ماده آهوی چمن، هوبره ی سینه بلور

قابِ قوسِین دهن، شاپَره ی قلعه ی دور


مظهرِ جانِ پلنگم که به ماهی بندم

و به جز ماه دل از عالم و آدم کَندم


ماهِ بیرون زده از کنگره ی پیرهنم

نکند خیز بَرم پنجه به خالی بزنم


خنده های نَمَکینت، تبِ دریاچه ی قم

بغض هایت رقمی سردتر از قرنِ اتم


مویِ بَرهم زده اَت،جنگلِ انبوه از دود

و دو آتشکده در پیرهنت پنهان بود


قصه های کهن از چشم تو آغاز شدند

شاعران با لبِ تو قافیه پرداز شدند


هر پسربچه که راهش به خیابان تو خورد

یک شبه مرد شد و یکه به میدان زد و مُرد


من تو را دیدم و آرام به خاک افتادم

و از آن روز که در بندِ تواَم آزادم


چشممان خورد به هم، صاعقه زد پلکم سوخت

نیزه ای جمجمه اَم را به گلوبندِ تو دوخت


سَرم انگار به جوش آمد و مغزم پوسید

سرطانی شدم و مرگ لبم را بوسید


دوزخِ نِی شدم و شعله دواندم به تَنت

شعله پوشیدم و مشغولِ پدر سوختنت


به خودم آمدم انگار تویی در من بود

این کمی بیشتر از دل به کسی بستن بود


پیش چشمِ همه از خویش یَلی ساخته ام

پیش چشمان تو اما سپر انداخته ام


ناگهان دشنه به پشت آمد و تا بیخ نشست

ماهِ من روی گرفت و سرِ مریخ نشست


آسِ در مُشتِ مرا لاشخوران قاپ زدند

کرکَسان قاعده را از همه بهتر بلدند


چایِ داغی که دلم بود به دستت دادم

آنقَدَر سرد شدم ، از دَهَنت افتادم


و زمینی که قسم خورد شکستم بدهد

و زمان چَنبره زد کار به دستم بدهد


تو نباشی من از آینده ی خود پیرترم

از خرِ زخمیِ ابلیس زمین گیر ترم


تو نباشی من از اعماقِ غرورم دورم

زیرِ بی رحم ترین زاویه ی ساطورم


تو نباشی من و این پنجره ها هم زردیم

شاید آخر سرِ پاییز توافق کردیم


هر کسی شعله شد و داغ به جانم زد و رفت

من تو را دور، دَهَنِ روی دهانم زد و رفت


همه ی شهر مهیاست مبادا که تو را

آتشِ معرکه بالاست مبادا که تو را


این جماعت همه گرگند مبادا که تو را

پیِ یک شامِ بزرگند مبادا که تو را


دانه و دام زیاد است مبادا که تو را

مردِ بدنام زیاد است مبادا که تو را


پشت دیوار نشستند مبادا که تو را

نانجیبان همه هستند مبادا که تو را


تا مبادا که تو را باز مبادا که تو را

پرده بر پنجره انداز مبادا که تو را


دل به دریا زده ای، پهنه سراب است نرو

برف و کولاک زده، راه خراب است نرو


بی تو من با بدنِ لختِ خیابان چه کنم

با غم انگیزترین حالتِ تهران چه کنم


بی تو پَتیاره ی پاییز مرا می شکند

این شبِ وسوسه انگیز مرا می شکند


بی تو بیکار و کَسم ، وسعتِ پشتم خالیست

گل تو باشی منِ مفلوک دو مشتم خالیست


بی تو تقویم پُر از جمعه ی بی حوصله هاست

و جهان مادرِ آبستنِ خط فاصله هاست


پسری خیر ندیدَم که دگر شک دارم

بعد از این هم به دعاهای پدر شک دارم


می پَرم، دلهره کافیست، خدایا تو ببخش

خودکشی دستِ خودم نیست خدایا تو ببخش




تاریخ : یکشنبه 94/3/10 | 10:31 عصر | نویسنده : mobina nazifi | نظر

  • paper | بند باز | ری شاپ