این کوزه چون من عاشق زاری بوده است
در بند سر زلفت نگاری بوده است
این دست که بر گردن او میبینی
دست کسی است که بر گردن یاری بوده است
به گورم بنویسید
زندگی را دوست داشت
ولی انرا نشناخت
مهربان بود ......ولی مهر نورزید
طبیعت را دوست داشت
ولی از ان لذت نبرد
درآبگیر قلبش جنب و جوش بود
ولی کس بدان راه نیافت
در زندگی احساس تنهایی نمود
ولی هرگز دل به کس نداد
ودر خلاصه بنویسید:((زنده بودن را
برای زندگی دوست داشت))
نه زندگی را برای زندگی
بایه دسته گل اومده بود به دیدنم
بایه نگاه مهربون
همون نگاهی که سالها انتظارش را داشتم
وازم دریغ می کرد
گریه کرد
گفت دلش برایم تنگ شده
می خواستم اشکاشو پاک کنم ولی نمیتونستم
فقط نگاهش کردم
اون رفت
ولی سنگ قبرم خیس خیس بود...
تاریخ : چهارشنبه 90/9/16 | 5:19 عصر | نویسنده : mobina nazifi | نظر
.: Weblog Themes By Pichak :.