تا کجا سوختن و آب شدن،تا کجا ضربه از این مَردمِ سنگ
میبرم قلب و دلم را دیگر،به خدا سیرم از این مُردن ها
بودن و خُرد شدن های مدام،تا کجا ضربه از این بودن ها؟
می روم خسته از این کنجِ دروغِ،تا که دیگر نشوم مُهره ی کَس
هر چقدر باختم و دم نزدم،هرچقدر آب شدم دیگر بس
آن همه ساده شکستن کافی،آن همه چوبِ ریا خوردن ها
به خدا خسته ام از مَردمِ شهر،به خدا سیرم از این مُردن ها
هیچ کس عاشق کس نیست ولی،هرکسی دم زند از عشق و وفا
تا کجا صبر کنم بسه دگر،هر چقدر دیده ی من دید جفا
هر زمان حرف جدیدی زده و هوسِ تازه به پا می خیزد
هر که از راه رسد خوش باشد،عمر خود پای هوس میریزد
خسته ام،جان و هوا میخواهم،سیرم از این همه نیرنگ و ریا
این همه عشقِ دروغین چه شود؟مُردم از مَردمِ پر ننگ و جفا
باشد این شهر از آنِ مَردم که دگر سیر شدم از همه کس
قلب من رخت ببندد و بگذر هر چقدر خرد شدی دیگربس ...
.: Weblog Themes By Pichak :.