دانلود آهنگ جدید

عشق؟؟؟مگه داریم!!!!
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بعد از رفتنت

نسبت به هر چیزی دلهره دارم!

به باز شدن در

زنگ تلفن

پیامک گوشی

صدای آشنا

نم باران

راه همیشگی

 

دلهره هایی که

هیچ کدامشان

تو

نیستی..

 

 




تاریخ : جمعه 94/11/16 | 2:12 صبح | نویسنده : mobina nazifi | نظر

من معجزه نبودم ....

تو هم نبودی

ولی ما ....

باید که برای هم اتفاق می افتادیم !

تا من خلی چیزها را یاد بگیرم ...

باید یاد میگرفتم ...

دیگر برای هـــــــــچکس غرورم را زیر پا نگذارم ..

به هیــــــچکـس وابســـته نشوم ...

قلبـــــم را نبخــشم بـه هـر آدمی...

به چشم اعتمـــــاد کنم نه به زبان ...

من باید یاد میگرفتم

" همه ی آدمها خوب نیستند"

" همه حرفها راست نیستند"

 




تاریخ : جمعه 94/11/16 | 2:4 صبح | نویسنده : mobina nazifi | نظر

زندگی یک چمدان است که می آوریَش

بار و بندیل سبک می کنی و می بَریَش


خودکشی، مرگ قشنگی که به آن دل بستم

دست کم هر دو سه شب سیر به فکرش هستم


گاه و بیگاه پُر از پنجره های خطرم

به سَرم می زند این مرتبه حتما بپرم


گاه و بیگاه شقیقه ست و تفنگی که منم

قرص ماهی که تو باشی و پلنگی که منم


چمدان دست تو و ترس به چشمان من است

این غم انگیزترین حالت غمگین شدن است


قبل رفتن دو سه خط فحش بده ، داد بکش

هی تکانم بده ، نفرین کن و فریاد بکش


قبل رفتن بگذار از تهِ دل آه شوم

طوری از ریشه بکِش اَره که کوتاه شوم


مثل سیگار، خطرناک ترین دودم باش

شعله آغوش کنم حضرتِ نَمرودم باش


مثل سیگار بگیرانم و خاکستر کن

هر چه با من همه کردند از آن بدتر کن


مثل سیگار تمامم کن و ترکم کن باز

مثل سیگار تمامم کن و دورم انداز


من خرابم بنشین، زحمت آوار نکِش

نفَست باز گرفت، این همه سیگار نکِش


آن به هر لحظه ی تب دارِ تو پیوند منم

آنقَدَر داغ به جانم که دماوند منم


توله گرگی که در اندیشه ی شریانِ منی

کاسه خونی جگری سوخته مهمانِ منی


چَشم بادام، دهان پسته، زبان شیر و شکر

جامِ معجونِ مجسم شده این گرگ پدر


تا مرا می نگرد قافیه را می بازم

بازی منتهی العافیه را می بازم


سیبِ سیب است تَن انگیزه ی هر آه منم

رطبِ عرشِ نخیل او ، قدِ کوتاه منم


ماده آهوی چمن، هوبره ی سینه بلور

قابِ قوسِین دهن، شاپَره ی قلعه ی دور


مظهرِ جانِ پلنگم که به ماهی بندم

و به جز ماه دل از عالم و آدم کَندم


ماهِ بیرون زده از کنگره ی پیرهنم

نکند خیز بَرم پنجه به خالی بزنم


خنده های نَمَکینت، تبِ دریاچه ی قم

بغض هایت رقمی سردتر از قرنِ اتم


مویِ بَرهم زده اَت،جنگلِ انبوه از دود

و دو آتشکده در پیرهنت پنهان بود


قصه های کهن از چشم تو آغاز شدند

شاعران با لبِ تو قافیه پرداز شدند


هر پسربچه که راهش به خیابان تو خورد

یک شبه مرد شد و یکه به میدان زد و مُرد


من تو را دیدم و آرام به خاک افتادم

و از آن روز که در بندِ تواَم آزادم


چشممان خورد به هم، صاعقه زد پلکم سوخت

نیزه ای جمجمه اَم را به گلوبندِ تو دوخت


سَرم انگار به جوش آمد و مغزم پوسید

سرطانی شدم و مرگ لبم را بوسید


دوزخِ نِی شدم و شعله دواندم به تَنت

شعله پوشیدم و مشغولِ پدر سوختنت


به خودم آمدم انگار تویی در من بود

این کمی بیشتر از دل به کسی بستن بود


پیش چشمِ همه از خویش یَلی ساخته ام

پیش چشمان تو اما سپر انداخته ام


ناگهان دشنه به پشت آمد و تا بیخ نشست

ماهِ من روی گرفت و سرِ مریخ نشست


آسِ در مُشتِ مرا لاشخوران قاپ زدند

کرکَسان قاعده را از همه بهتر بلدند


چایِ داغی که دلم بود به دستت دادم

آنقَدَر سرد شدم ، از دَهَنت افتادم


و زمینی که قسم خورد شکستم بدهد

و زمان چَنبره زد کار به دستم بدهد


تو نباشی من از آینده ی خود پیرترم

از خرِ زخمیِ ابلیس زمین گیر ترم


تو نباشی من از اعماقِ غرورم دورم

زیرِ بی رحم ترین زاویه ی ساطورم


تو نباشی من و این پنجره ها هم زردیم

شاید آخر سرِ پاییز توافق کردیم


هر کسی شعله شد و داغ به جانم زد و رفت

من تو را دور، دَهَنِ روی دهانم زد و رفت


همه ی شهر مهیاست مبادا که تو را

آتشِ معرکه بالاست مبادا که تو را


این جماعت همه گرگند مبادا که تو را

پیِ یک شامِ بزرگند مبادا که تو را


دانه و دام زیاد است مبادا که تو را

مردِ بدنام زیاد است مبادا که تو را


پشت دیوار نشستند مبادا که تو را

نانجیبان همه هستند مبادا که تو را


تا مبادا که تو را باز مبادا که تو را

پرده بر پنجره انداز مبادا که تو را


دل به دریا زده ای، پهنه سراب است نرو

برف و کولاک زده، راه خراب است نرو


بی تو من با بدنِ لختِ خیابان چه کنم

با غم انگیزترین حالتِ تهران چه کنم


بی تو پَتیاره ی پاییز مرا می شکند

این شبِ وسوسه انگیز مرا می شکند


بی تو بیکار و کَسم ، وسعتِ پشتم خالیست

گل تو باشی منِ مفلوک دو مشتم خالیست


بی تو تقویم پُر از جمعه ی بی حوصله هاست

و جهان مادرِ آبستنِ خط فاصله هاست


پسری خیر ندیدَم که دگر شک دارم

بعد از این هم به دعاهای پدر شک دارم


می پَرم، دلهره کافیست، خدایا تو ببخش

خودکشی دستِ خودم نیست خدایا تو ببخش




تاریخ : یکشنبه 94/3/10 | 10:31 عصر | نویسنده : mobina nazifi | نظر

رفتم ، مرا ببخش و مگو او وفا نداشت

راهی بجز گریز برایم نمانده بود

این عشق آتشین پر از درد بی امید

در وادی گناه و جنونم کشانده بود

رفتم ، که داغ بوسه پر حسرت ترا

با اشک های دیده ز لب شستشو دهم

رفتم که نا تمام بمانم در این سرود

رفتم که با نگفته بخود آبرو دهم

رفتم مگو ، مگو ، که چرا رفت ، ننگ بود

عشق من و نیاز تو و سوز و ساز ما

از پرده ی خموشی و ظلمت ، چو نور صبح

بیرون فتاده بود یکباره راز ما

رفتم ، که گم شوم چو یکی قطره اشک گرم

در لابلای دامن شبرنگ زندگی

رفتم که در سیاهی یک گور بی نشان

فارغ شوم زکشمکش و جنگ زندگی 

من از دو چشم روشن و گریان گریختم

از خنده های وحشی طوفان گریختم

از بستر وصال به آغوش سرد هجر

آزرده از ملامت وجدان گریختم

ای سینه در حرارت سوزان خود بسوز

دیگر سراغ شعله ی آتش زمن مگیر

می خواستم که شعله شوم سرکشی کنم

مرغی شدم به کنج قفس بسته و اسیر

روحی مشوشم که شبی بی خبر ز خویش

در دامن سکوت به تلخی گریستم

نالان ز کرده ها و پشیمان ز گفته ها

دیدم که لایق تو و عشق تو نیستم

" فروغ فرخزاد "




تاریخ : جمعه 94/1/7 | 12:10 صبح | نویسنده : mobina nazifi | نظر
لعنت به من چه ساده دل سپردم /لعنت به من اگر واسش میمردم
دست منو گرفت و بعد ولم کرد/ لعنت به اون کسی که عاشقم کرد
لعنت به من چه ساده دل سپردم/ لعنت به من اگر واسش میمردم
دست منو گرفت و بعد ولم کرد/ لعنت به اون کسی که عاشقم کرد
یکی بگه...یکی بگه که ماه من کی بوده/ مسبب گناه من کی بوده
سهم من از نگاه تو همین بود /عشق تو بدترین قسمت بهترین بود
تو دل بارون منو عاشقم کرد/ بین زمین و آسمون ولم کرد
یکی بگه چه جوری شد که این شد/ سهم تو آسمون و من زمین شد
لعنت به من چه ساده دل سپردم/ لعنت به من اگر واسش میمردم
دست منو گرفت و بعد ولم کرد/ لعنت به اون کسی که عاشقم کرد
لعنت به اون کسی که عاشقم کرد




تاریخ : جمعه 93/12/1 | 2:40 عصر | نویسنده : mobina nazifi | نظر

نگران نباش ، حال من خوب است ، بزرگ شده ام
دیگر آنقدر کوچک نیستم که در دلتنگی هایم گم شوم 
آموخته ام که این فاصله ی کوتاهِ بین لبخند و اشک نامش زندگیست 
آموخته ام که دیگر دلم برای نبودنت تنگ نشود 
راستی ، بهتر از قبل دروغ می گویم… 

حال من خوب است” ، خوبِ خوب… 

 




تاریخ : دوشنبه 93/11/20 | 9:5 عصر | نویسنده : mobina nazifi | نظر

احساسم را تسخیرنگاهت کرده ای‎
واژه واژه شعرهایم‎ شده ای
امروز به افتخار تو
ازتو
ازاحساس عاشقانه باتوبودن مینویسم‎
تاشاید بخوانی و لبخند بزنی
و باز‎بگویی توهنوزدیوانه ای ‎ومن عاشق همین دیوانگیهایت شدم...

 

م ‎




تاریخ : چهارشنبه 93/3/14 | 1:28 عصر | نویسنده : mobina nazifi | نظر

کاش بیایی
باانگشتانت به رسم کودکی چشمانم را بگیری
درگوشم بخوانی
ازعشق ،ازروزهای خوب ازآمدن بهارو رفتن سرمای سخت تنهایی
گونه ام را ببوسی و بگویی من آمدم
دیدگانت را بازکن




تاریخ : چهارشنبه 93/3/14 | 1:26 عصر | نویسنده : mobina nazifi | نظر
می روم خسته از این کنجِ غریب،جای من نیست در این کوچه ی تنگ

 

تا کجا سوختن و آب شدن،تا کجا ضربه از این مَردمِ سنگ

میبرم قلب و دلم را دیگر،به خدا سیرم از این مُردن ها

بودن و خُرد شدن های مدام،تا کجا ضربه از این بودن ها؟

می روم خسته از این کنجِ دروغِ،تا که دیگر نشوم مُهره ی کَس

هر چقدر باختم و دم نزدم،هرچقدر آب شدم دیگر بس

آن همه ساده شکستن کافی،آن همه چوبِ ریا خوردن ها

به خدا خسته ام از مَردمِ شهر،به خدا سیرم از این مُردن ها

هیچ کس عاشق کس نیست ولی،هرکسی دم زند از عشق و وفا

تا کجا صبر کنم بسه دگر،هر چقدر دیده ی من دید جفا

هر زمان حرف جدیدی زده و هوسِ تازه به پا می خیزد

هر که از راه رسد خوش باشد،عمر خود پای هوس میریزد

خسته ام،جان و هوا میخواهم،سیرم از این همه نیرنگ و ریا

این همه عشقِ دروغین چه شود؟مُردم از مَردمِ پر ننگ و جفا

باشد این شهر از آنِ مَردم که دگر سیر شدم از همه کس

قلب من رخت ببندد و بگذر هر چقدر خرد شدی دیگربس ...





تاریخ : چهارشنبه 93/3/14 | 2:40 صبح | نویسنده : mobina nazifi | نظر

دوست داشتن یه نفر دیوونگیه،
دوست داشته شدن توسط یه نفر یک هدیه ست
دوست داشتن کسی که دوست داره وظیفست،
اما دوست داشته شدن توسط کسی که دوسش داری زندگیه . . .




تاریخ : سه شنبه 92/11/29 | 1:11 صبح | نویسنده : mobina nazifi | نظر

  • paper | بند باز | ری شاپ